۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

امید


می خواستم از درد بنویسم ، می خواستم از عذابی که تمام وجودم را گرفته ،از بغضی که گلویم را می فشرد ، از تشویشی که رهایم نمی کند بنویسم ........ می خواستم از حالت تهوعی که از شنیدن کلمه ی انسانیت پیدا می کنم بنویسم ..................می خواستم از ناامیدی که هر روز بیشتر در وجودم ریشه می دواند بنویسم .....ء
اما نه ، تنها سرمایه ام همین امید است ....... پس اگر خیال کرده اید که به این زودی ها ناامید می شوم کورخوانده اید !ا

۱ نظر:

علیرضاقاسمی گفت...

منم نامیدم نمیدونم چه جوری امیدوار بشم