۱۳۸۹ دی ۱۰, جمعه

هزار مرتبه کوچکتر


با کوله بار خستگی ام بر دوش
از رنج روز آمده بودم
((بهمن ))* به شوق میوه سلامم گفت
دستم تهی ز باغ مرحمت


آن شب هوای خانه چه شرجی بود
پیشانی ام ، چه بارش سردی داشت
تصویر کن
تصویر کن مردی در آستانه ی در می مرد
مردی هزار مرتبه کوچکتر
از چشم های کوچک ((بهمن ))


شعر از محمدعلی بهمنی
*(( بهمن)) فرزند شاعر

۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

این آدم حسابی بازیا به ما نیومده !


نمایشگاه خوبی بود ، کارهای خوان میرو رو اولش نمی فهمیدم ، اما به لطف دستگاه راهنما و توضیحاتش تازه یه کمی از ماجرا سر درآورده بودم و به قول معروف حسابی خرکیف شده بودم ..........آخر نمایشگاه طبق معمول یه دفترچه یادداشت بود که بازدیدکننده ها نظراتشون رو بنویسند ، منم که همچنان تو جو بودم برای اولین بار به خودم گفتم بذار ما هم یه بار مث آدم حسابیا یه یادداشتی بنویسم .....رفتم و قلمو برداشتم ، به خودم گفتم خوبه بین الملی بنویسم که دیگه سنگ تموم گذاشته باشم ........اول از همه به فارسی نوشتم شاهکار ، بعدش به فرانسوی نوشتم chef-d'oeuvre ، آخر سر هم به انگلیسی نوشتم master-chef ، حالا نگو می خواستم بنویسم masterpiece ، جهت اطلاع عرض می کنم کهmaster-chef یه برنامه تلویزیونی آشپزیه ، حالا از بخت بد ، دوزاری کج ما هم وقتی افتاد که دو سه روز از ماجرا گذشته بود .............. جسارته ،خیلی ببخشید ، یه معلمی داشتیم که همش می گفت بعضیا میان اظهار فضل کنند به جاش اظهار فضله می کنن ، حالا اینم یه جورایی حکایت ماست
این آدم حسابی بازیا به ما نیومده !

۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

گوشه ای ، در پارک گوئل



دو روزیه که اومدم بارسلون>>>>>>>>> سرعت اینترنتم به شکل عجیبی پایینه و برای همین امکان این رو که عکسای با کیفیت خوب بذارم نیست ، همین که امشب اومد روی بلاگر غنیمتیه واسه خودش ...........ء
این چند خط رو وقتی رفته بودم برای دیدن پارک گوئل ( که توسط آنتونیوگائودی ساخته شده) نوشتم .........ء
------------------------------------------------------------

شعر ، این اولین حسی بود که از دیدن باغ گوئل داشتم . شعر چیست ؟ به تعبیری تبلور تمامی احساسات آدمی اعم از شادی ها و شورها و غم ها و رنج ها در قالب مشتی کلمات سخت و زمخت که به لطف کیمیای صمیمیت بسی دلنشین و جانبخش گشته اند به حدی که آدمی با خواندن این کلمات فارغ از خود گشته و به وسیله ایجاد هم حسی با شاعر سعی در درک پیام او می کند .
گائودی یک شاعر است . شاعر بزرگی که اشعارش را نه بر کاغذ که بر مشتی سنگ و خاک و آجر حک کرده است . و شعر از این دست ، چه زیباتر و دلنشین تر است . چرا که آدمی این بار خود با پوست و گوشت خود قدم در وادی تجربه شعر می گذارد و برای درک احساس شاعر بایستی محیط سه بعدی را درک کند ، بو بکشد ، قدم بزند ، گوش کند و گاه حتی خود نیز در این حلقه نقش ایفا کند .
تک تک خرده سنگ ها ، کاشی ها ، ستون ها ، مجسمه ها ، همه و همه پیامی را بازگو می کنند ....... درختان ، پرندگان ، خزه ها و ....ء
چیست راز این هم حسی شگرف گائودی با طبیعت که این چنین در تمامی آثارش نمایان است ؟ چیست راز جاودانگی او و آثارش که مرزهای تاریخی را فتح کرده اند ؟
گائودی هیچ گاه در طول عمرش ازدواج نکرد ، اما نگاهی به آثار او بیانگر این است که بی شک او نیز دل در گرو معشوقی داشته است .... مگر می شود این چین رندانه عشق را فریاد زد و معشوقی در کار نباشد ؟

۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

بابا دیگر نان نداد


دموکراسی
حقوق بشر
آزادی
برابری
برادری
..........................
این مزخرفات را دور بریز
فکری کن برای نان امشبمان


۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

ویژگی های حکومت بنی امیه


کتاب مدرسه حسینی نوشته مصطفی دلشاد تهرانی رو شروع کردم به خوندن ،از تو پیشگفتار کتاب ، صفحه 12 و 13 ، یه چند جمله ای رو عینا می نویسم که مربوطه به ویژگی های حکومت بنی امیه ست............ء


**بیعت اجباری ، بر هم خوردن مساوات اجتماعی و شکل گیری نظام طبقاتی ، منسوخ شدن عدالت ، حاکم شدن جاهلیت در لباس اسلام ، بسته شدن باب آزادی ، تبدیل بیت المال مسلمانان به خزانه ی شخصی زمامداران ، متداول شدن دستگیری ، زندانی کردن ، شکنجه ، کشتار و گاه قتل عام ، مصادره ی اموال بدون مجوز شرعی ، شکنجه و آزار به خاطر گرویدن به مذهبی خاص و یا داشتن طرز تفکری مخصوص ، تبدیل خلافت به سلطنت و پیدایش نظام استبدادی موروثی .**




۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

آلودگی هوا



این روزها دائم به این فکر می کنم که مبادا این همه دل تیرگی که روی زمین هست زیر سر آسمان باشد ؟

اصلاحیه >>>>>>>>>>
بعد از کمی فکر و همچنین صحبت با بزرگواری ، دیدم که بی انصافانه نوشته ام ، آسمان که تقصیری ندارد ، هر چه باشد زیر سر زمین است ، و الا آسمان که پاک است و بخشنده ، و در این بین او نیز قربانی تیرگی ها و کثیفی های روی زمین شده است..........بدینوسیله رسما از آسمان عذرخواهی می گردد

۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

............. به شهرت نخواهی رسید و آدمی که مشهور نیست وجود ندارد . یعنی وجود دارد اما فقط برای خودش نه دیگران . و کسی که فقط برای خودش وجود داشته باشد تنهاست . و من از تنهایی می ترسم .ء

اگه گفتید از روی کجا نوشتم اینا رو ؟

۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

خلقیات ما ایرانیان

ملت عجیبی هستیم ............. جدا اینو میگم ............مثلا >>>>>>>
تا حرفش پیش میاد شروع می کنیم به آریایی آریایی و پارسی پارسی کردن و کلی کلمه قلمبه سلمبه ردیف می کنیم، زمین و زمونو به هم می بافیم که تو دنیا تکیم ، اصلا حرف نداریم ، اصلا هنر نزد ایرانیان است و بس !!!!! و ............ ء
اون وقت تا میایم دو کلمه حرف بزنیم ششصد تا کلمه خارجی مارجی میچپونیم توی جمله هامون که بگیم با کلاسیم ، تو اینترنت فینگلیش مینویسیم ، پای شعرای فارسی خارجکی نظر می ذاریم ، این یکی خیلی باحاله »»» خارج که میایم غذای ایرانی ایرانی درست می کنیم بعدش فقط کارد و چنگال میذاریم ( قاشق نمی ذاریم ) ، یا یکی بود فروهر انداخته بود گردنش تو هر جملش هفتاد درصد کلماتش فارسی نبودند و ..................ء
راستیاتش این چیزایی که اینجا نوشتم خیلی خیلی ساده و سطحی و بعضیاشم بی ربط هستند ، این قدر چیزای مهمتری هستند که میشه گفت که اینا در مقایسه باهاش هیچند ! ولی بازم اینا هم مهمند خب ، نه ؟

۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

پیدا کنید شغال را

شغالی
گَر
ماهِ بلند را دشنام گفت ــ

پیرانِشان مگر
نجات از بیماری را
تجویزی اینچنین فرموده بودند.

فرزانه در خیالِ خودی
اما
آن‌که به تُندر
پارس می‌کند،
گمان مدار که به قانونِ بوعلی
حتا
جنون را
نشانی از این آشکاره‌تر
به دست کرده باشند.



الف .بامداد


همین طوری !ا

۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

آسمون پاریس و اصفهان



دیشب داشتم به آسمان نگاه می کردم
و نهایتا با کلی چشم دواندن دو ستاره را پیدا کردم
که داشتند به فرانسوی با هم در مورد سن بازنشستگی روی زمین مناظره می کردند
دلم گرفت
و به یاد آسمان پر ستاره اصفهان افتادم که در آن
ستاره ها به هم عاشقانه چشمک می زنند

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

پناه


سراسر کوه را برف پوشانده است
و پرندگان بی دانه اند
پنجره را باز کن
منتظر باش
پرنده ای هست که به خانه ی ما پناه آورد
و سور امشب مان
مهیا گردد

شمس لنگرودی

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

کاخ ورسای با حال و هوای مانگای ژاپنی



از 14 سپتامبر تا 12 دسامبر 2010 تو کاخ ورسای یه سری از کارای تاکاشی موراکامی هنرمند ژاپنی ( با نویسنده معروف اشتباه نشه !) رو به نمایش گذاشتند >>>>> راستش رو بخواید حال ندارم در مورد موراکامی و نمایشگاهش و جزییات آثارش زیاد توضیح بدم ، لطف کنید به لینکای گذاشتم یه سری بزنید ........من اینجا فقط چند خطی می نویسم راجع به چیزایی که ازشون خوشم اومد تو این نمایشگاه


من زیاد از کارای موراکامی سر در نمیارم ، فقط می دونم که برای خودش یه دنیای جدید ساخته و هر کدوم شخصیاتش نماد یه چیزین مثلا گل نماد صلحه ........ء

به نظرم این خیلی کار باحالیه که توی یه کاخ تاریخی مثل ورسای یه سری کار مدرن اونم از نوع مانگای ژاپنیش رو به نمایش گذاشتند ( این بار اول نیست که یه هنرمند تو کاخ نمایشگاه داره ، هر سری یه هنرمند از طرف رئیس کاخ انتخاب میشه و میاد کاراشو به نمایش میذاره ) ، البته این کار ریسک بزرگی هم هست چون همیشه کلی مخالف محافظه کار داره و کلی سر و صدا راه میندازه ......
یه جورایی این جور نمایشگاها بین دوران کلاسیک و مدرن پل می زنند ، درست وقتی داری کارای دویست سیصد سال پیشو نگاه می کنی چشمت میوفته به یه مجسمه عجیب و غریب مدرن ، این برای من خیلی جالب بود



چیز دیگه ای که ازش خیلی خوشم اومد دیالوگی بود که این نمایشگاه بین دنیای ژاپنی و دنیای فرانسوی به وجود اورده ، دو تا دنیای کاملا متفاوت !ء

یه نکته دیگه که منو به تعجب انداخت این بود که موراکامی تحصیلات اولیه اش نقاشی کلاسیک بوده ولی آثارش با نقاشی سنتی در تضادند (خب البته خیلی از هنرمندای بزرگ اینجوریند )ء


باز اومدم دو سه خط مرتب و منظم و با کلاس بنویسم نشد ، پر حرفی کردم >>>>> خلاصه این که نمایشگاه باحالی بود با این که از خیلی چیزاش سر در نیاوردم !ا ;)))ء

۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

برای قیصر !ا


خیلی وقت هست که اینجا ننوشتم ، اما امروز 8 آبانه ، روزی که قیصر امین پور رفت ، این چند خط رو به یاد شاعر بزرگی می نویسم که دوست دارم با اسم کوچیکش صداش کنم .............ء
قیصر رو وقتی شناختم که خیلی خیلی دیر شده بود ، وقتی که در همایشی محمدعلی بهمنی از او گفت ، از این که چه روح زیبایی است ، ازبیماریش گفت ، از این که حالش خوب نیست و چند روز بعد بود که در مدرسه خبر پرکشیدنش رو شنیدم .......ء

حرفهای ما هنوز ناتمام.../ تا نگاه می کنی: / وقت رفتن است / بازهم همان حکایت همیشگی! / پیش از آنکه با خبر شوی / لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود / آی... / ناگهان / چقدر زود / دیر می شود!


چند شعری از او خواندم ، از رفتنش ناراحت شدم ، اما متوجه عمق فاجعه نبودم ......ء
و هنوز قیصر رو خوب نمی فهمیدم ،( شاید هنوز هم نمی فهمم !) پارسال بود که گزیده اشعارش رو شروع کردم و شاعری رو کشف کردم که برام غریبه نبود ، انگاری حرف دلم رو می زد ، تو شعراش شعار نمی داد ، لغات قلمبه سلمبه نداشت اما حرفش تموم وجود آدمو نشونه می گرفت ، الفبای درد ، طرحی برای صلح ، روز ناگزیر ، چرا چنین ، نامه ای برای تو و ........ء
قیصر رو خیلی دوست دارم ، مثل یک دوست ....... کمتر شاعری است که این طور دوستشان داشته باشی ......هر چند که مجموعه اشعارش هست و همیشه و هنوز تازه و قشنگه ، اما راستش را بگویمحسرت می خورم که خیلی دیر شناختمش ، دلم می خواست که بود و هنوز می گفت ، حسرت می خورم که دیگه نمی شه شعر تازه ای ازش بیاد که کلی ذوق کنم و تند و تند شروع کنم به خوندنش ، با این و اون از شعر تازش حرف بزنم و کیفشو ببرم ......ء
و جای قیصر خالی است ، خیلی خیلی خالی است و نبودنش دردناک است ......ء

هنوز
دامنه دارد
هنوز هم که هنوز است
درد
دامنه دارد

-----------------------------------------------------------------

این شفیعی کدکنی است که دارد برای قیصر این طور گریه می کند ، شاید او بهتر می فهمید قیصر کی بود و رفتنش چه فاجعه ای بود
-----------------------
این پرونده رو هم بخونید از شهروند امروز توقیفی که در زمانی منتشر شد که قیصر هنوز پرنکشیده بود

۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

ریشه لغوی عشق


توجه »»»»»» این یک پست رمانتیک و عاشق گونه و عزیزم قربونت برمی و فدات بشم و میمیرم برات و این ها نیست که معمولا هم تو این وبلاگ های با قالب صورتی رنگ و قلبی قلبی می نویسند ، اشتباه نکنید لطفا ! ، همچنین نویسنده این هذیان های منطقی به هیچ وجه ادعایی در مورد شناخت عشق اعم از واقعی و غیرواقعی آن ندارد


این روزا از بس حرف عشق اینجا و اونجا سر زبون هر ننه قمری افتاده ، دیگه عشق برای من یکی که تبدیل به یه کلیشه شده که بعضیا باش قافیه های شعر و معر هاشون رو پر می کنند ، بعضیا باش نوشته هاشون رو به زور رمانتیک می کنند ، بعضیا با اون رفع حاجت زیرشکمی می کنند و .............ء
من تا همین اوایل تابستون هم نمی دونستم که کلمه عشق از چه ریشه ایه و از کجا میاد ، یه شب تو باغ هتل عباسی اصفهان وقتی داشتیم از کنار یه درخت بلند رد می شدیم بود که یه دوست بزرگوار برام تعریف کرد که عشق از چه ریشه ایه ..........ء

گویند که عشق مأخوذ از عَشَقه است و آن نباتی است که اعراب آن را لبلاب گویند (پیچک فارسی ) ، چون بر درختی بپیچد آن را خشک کند، همین حالت عشق است بر هر دلی که طاری شود صاحبش را خشک و زرد کند.......ء

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

سفر


مرغکان، بر سر دریا ، آرام
بال بگشوده به راه سفرند
( نقشی افتاده بر آن پرده ی لرزان حریر )

گویی از پنجره ی ابر به ناگه دستی
کاغذی چند سپید ،ء
پاره کرده است و فرو ریخته زآنجای به زیر

-م . سرشک -

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

پیرمرد آمریکایی

دور میز نشسته بودیم، مردی فرانسوی ، زنی مراکشی ، زنی ژاپنی و سه پیرمرد آمریکایی ، فرانسوی از یکی از سه پیرمرد آمریکایی پرسید : <علاقه های شما بیشتر در چه زمینه هایی هستند ؟>
پیرمرد بدون مکث جواب داد : < زن ها !!!! >

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

آخرین جن گیری


رفتم سینما یه فیلم وحشتناک ببینم ، <آخرین جن گیری> ................. از وسطای فیلم که شروع کرد به هیجانی شدن و وحشتناک شدن به سرم زد که سرمو ببرم جلو و دم گوش نفر جلوییم یه هوووووووووو ی باحال و وحشتناک بکنم و بترسونمش ، تا آخر فیلم داشتم همچین کاریو از زاویه های مختلف تصور می کردم و می خندیدم .............. فکرشو بکنید>>>>>خیلی باحال میشد ......... البته جرأت نکردم که همچین کاری بکنم ......ء
همیشه میشه از تو دل یه وضیعت بد ، یه وضعیت خوب دراورد (اینم نتیجه گیری اخلاقیش ! )ء

۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

عید فطر حافظانه

روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست, می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
-------------------------------------------------------------------------------------
حافظ منشین بی مِی و معشوق زمانی، کایّام گل و یاسمن و عید صیام است
-------------------------------------------------------------------------------------
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد, هلال عید به دور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد, که خاک میکده عشق را زیارت کرد
-------------------------------------------------------------------------------------


همین که ساغر زرین خور نهان گردید، هلال عید به دور قدح اشارت کرد
-------------------------------------------------------------------------------------
جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید. هلال عید در ابروی یار باید دید
-------------------------------------------------------------------------------------
عید است و آخر گل و یاران در انتظار, ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار
-------------------------------------------------------------------------------------
ساقیا آمدن عید مبارک بادت ، وان مواعید که دادی مرود از یادت
-------------------------------------------------------------------------------------
ساقى بيار باده كه ماه صيام رفت ، درده قدح كه موسم ناموس و نام رفت
-------------------------------------------------------------------------------------
حافظ چو رفت روزه و گل نيز مى رود. ناچار باده نوش كه از دست رفت كار
-------------------------------------------------------------------------------------
روزه هر چند که مهمان عزيزاست اي دل ، صحبتش موهبتي دان و شدن انعامي


عید همه مبارک ، اگه بیت دیگه ای از حافظ تو همین زمینه دارید بذارید لطفا

۱۳۸۹ شهریور ۱۱, پنجشنبه

پریدن ایده ها


بعضی وقتا یه ایده هایی به سر آدم میزنند که باید همون موقع تو هوا چسبیدشون ، من به این نتیجه رسیدم که شاید بد نباشه آدم همیشه یه دفترچه یادداشتی چیزی دم دستش داشته باشه تا این ایده ها رو تندی بنویسه ، اگه همون موقع ننویسیدشون می پرن به کلی ، مثلا نمونش همین دیشب که من داشتم دست و صورتم رو می شستم یهو بی هوا یه ایده و موضوع خیلی باحال برای نوشتن تو وبلاگم به ذهنم اومد که متاسفانه همون موقع یادداشتش نکردم و نتیجش هم این شد که فراموشش کردم و الان دارم این خزعبلات رو بجاش می نویسم ، سرتون رو بی خود درد نیارم ، لب کلام این که همیشه هم به ذهنتون اطمینان نکنید ، بد نیست اگه بعضی وقتا فکراتون رو یه جایی ثبت کنید !ء

۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

زنگ انشا


خوب یادمه، انگار همین دیروز بود ............ء
آروم اومد تو کلاس، همون مانتوی هر روزیش رو پوشیده بود ، مبصر برپا داد و ما از جا بلند شدیم و مثل هرصبح شروع کردیم یکصدا به گفتن : (بسم الله الرحمن الرحیم ، به نام خداوند بخشنده مهربان ، معلم عزیز سلام ) ،لبخند زیبایی رو که منتظرش بودیم به لباش نشست ، تشکر کرد و ما نشستیم . گچ رو برداشت و روی تخته سیاه موضوع انشا رو نوشت . مدادها رو برداشتیم و شروع کردیم نوشتن .........ء
کلی عجله داشتم برای این که اولین کسی باشم که انشاش رو تموم کرده و با این کارم برای بقیه کلی پز بیام .
دوست داشتم هر جمله ی قشنگی که اینجا و اونجا شنیده بودم و یا خونده بودم رو به زور هم که شده تو انشام جا بدم - بچپونم - ، تموم وجودمو می گرفتم به کار برای نوشتن یه جمله درست حسابی، بعضی وقتا که دیگه کفگیرم به ته دیگ می خورد شروع می کردم به تعریف کردن از معلم - همون پاچه خواری !- ، بدیش این بود که باید خوش خط هم می نوشتیم ،اونم من ، آخه من و خوش خطی ؟ء
هر جوری که بود با کلی ذوق و شوق انشامو تموم کردم و اونوقت بود که مثل همیشه دستمو تندی بردم بالا برای این که برم برای بقیه بخونم ......... همیشه خوندنش برام سخت تر از نوشتنش بود ، باید صاف وای میستادی و بلند میخوندی ، اگه تته پته می کردی سر و صدای کلاس بلند میشد و اونوقت بود که اخمای خانوم میرفت تو هم ..............کار آسونی نبود ! اما من اون روزرفتم و محکم وایستادم و شروع کردم به خوندن ، خوب هم خوندم ، تموم که شد زل زدم به چشاش ، آخه میشد از چشاش فهمید که انشات خوب بوده یا نه ، لبخندی زد و دفترمو گرفت و یه بیست دلچسب داد با یه هزار آفرین، بعدشم گفت که کلاس برام دست زدند ، منم خودمو کلی گرفتم و با غرور رفتم ته کلاس سر جام نشستم ........... خلاصه خیلی چسبید ! یادش به خیر !ء
-------------------
در اخبار خوندم که انشا از درسای مدارس ابتدایی حذف شده ......... واقعا متاسفم ، ما که فقط تا آخر راهنمایی انشا داشتیم یاد نگرفتیم چهار تا جمله درست بنویسیم و حالا برای نوشتن یه خاطره تو وبلاگمون کلی زور میزنیم، وای به حال این طفل معصومایی که از اول انشا ندارند .............زنگ انشا فقط برای نوشتن چند تا جمله قشنگ نیست ، درس زندگیه ، اصلا اگه دست من باشه میگم مهمترین درسی که وجود داره همین انشاست !ء
جدای از این که این بچه ها نوشتن یاد نمی گیرند ، کلی خاطره خوب رو هم از دست میدند ،نسلی که خاطره نداشته باشه ، هویت هم نداره ، اصلا هیچ چیز نداره ! و این یعنی یک فاجعه !ء

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

شب قدر


لیله القدر در جان من و شماست . نباید جای دیگر دنبال آن بگردیم . اگر بعد از یک ریاضت نسبتا طولانی شخصیت آدمی متحول شد ، آن تحول همان شب قدر است و همان شبی است که از هزار ماه برایش بهتر است چون اگر هزار ماه سلوک بی قاعده می کرد ، معلوم نبود بتواند آن جهشی را پیدا کند که در این ماه حاصل می آید . به همین جهت ، شب قدر ، مبارک است ، اما برای کسانی که پا به آن بگذارند و شب قدر در وجودشان حادث شود (......) آن نیک بختانی که در این شب ها به میمنت و مبارکی به شب قدر خویش دست یافتند و طعم عنایت الهی را چشیدند ، باید شاکر باشند و آن ناکامانی که انتظارشان در شب بیست و یکم یا بیست و سوم ، به ثمر نرسید و محجوبیت و تیرگی شان همچنان برجا ماند نیز نباید مایوس شوند . در احوال باطن خویش تفقد کنند و به تدارک مافات بپردازند و در انتظار روزها و شب های قدر تا پایان ماه رمضان و حتی بعد از آن باشند . زیرا همیشه باب رحمت و فضل الهی باز است .

به نقل از کتاب حدیث بندگی و دلبردگی ، دکتر عبدالکریم سروش

۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

زنده رود باغ کاران یاد باد !ء
























اوایل تابستان بود که از دوست بزرگواری شنیدم که نام منطقه ای که باغ کاران در آن قرارگرفته بود و البته تا همین اواخر هم به همین نام خوانده می شد را عوض کرده اند .

همچنین زاینده رود هم که خشکیده بود و دیگر لجن زاری بیشتر نبود ( با خودم گفتم خوب است که نام زاینده رود را هم بردارند و به جایش لجن رود بگذارند ) ، البته الان خبر ندارم که هنوز وضع به همان شکل است یا نه .

حالا واقعا می توان بیت یادشده از حافظ را با حس و حال بیشتری خواند ، چرا که دیگر نه زنده رودی مانده است و نه باغ کارانی و فقط می توان گفت یاد باد آن روزگاران یاد باد !ء

باشد تا حق گزارانی پیدا شوند و کوششی کنند در جهت بهبود اوضاع


۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

حسب حالی ننوشتم و شد ایامی چند

حسب حالی ننوشتم و شد ایامی چند ، وبلاگی کو که فرستم به تو پیغامی چند

خیلی وقته که این وبلاگ نوپا رو به روز نکردم ، راستش یه چند تا مانع برای این کار داشتم که خدا رو شکر همشون کله پا شدند ! ا
برخلاف اون چیزی که در ابتدا فکر می کردم ، وبلاگ نویسی کار خیلی سختیه ، شاید هم خیلی خیلی سخت ! باید مختصر بنویسی و مفید ! که با بازبینی ای که روی پست های وبلاگ کردم ، دیدم که ماحصل نه مختصر بوده و نه مفید !ا
چشم و سرتون رو بیشتر از این درد نیارم ، این مطلب رو نوشتم که به قول خودمون حاضری زده باشم ، از این به بعد در خدمتتون هستم ، ما رو یادتون نره !ا

ضمن این که همین الان متوجه شدم که در نوشته هام اصلا قوانین علامت گذاری رو درست رعایت نمی کنم ، یه مقداریش تقصیر منه یه مقداریش هم تقصیر بلاگر

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

جنگ و صلح

هیچ انسان با شعوری جنگ را بر صلح ترجیح نمی دهد ، زیرا در جنگ ، پدران فرزندان خود را به خاک می سپارند و حال آن که در صلح این پسران هستند که پدران خود را به گور می سپارند .
ریمون آرون - جامعه شناس و فیلسوف-

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

حکایت من و وبلاگ نویسی و شاملو !

جمله ای از شاملو می خواندم که در جوانی نوشته بود << مداد و کاغذی به دستم است و به انتظار شعر ، نثر می نویسم >> . هر چند که قیاسی مع الفارق است اما نمی دانم چرا این جمله مرا به یاد حکایت خودم و وبلاگ نویسی انداخت و تصمیم گرفتم که جمله ی ذکر شده را به صورت زیر از قول خودم بازنویسی کنم.........ء

پشت کیبورد و مانیتور نشسته ام و به امید وبلاگ نویسی ، چرت می نویسم ..........ء

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

حافظ شیرازی به سبک فرانسوی !!!ا


تقدیم به دایی مصطفی عزیز ، به پاس لوح دیوان حافظی که برایم فرستاد تا هر روز غزلی از آن را با صدای گرم موسوی گرمارودی زمزمه کنم ........ء

اگر بپذیریم این استدلال را که ترجمه نوعی خیانت است و در هر ترجمه نیم یا شاید بیش از نیمی از مفهوم و زیبایی متن اولیه از دست می رود و همچنین اگر قبول کنیم که سخت ترین نوع ترجمه ، شعر است ، ورود حافظ شیرازی به این ماجرا ، همه چیز را سخت تر و پیچیده تر می کند و معمایی می شود که اگر نگوییم هیچ ، لااقل بسیاری داناها از حل آن آگاه نخواهند بود . البته این مساله الزاما مختص به حافظ نیست ، اما مسلما برای حافظ خاص تر است - غامض :))- ، چرا که در بین فارسی زبانان و حافظ شناسان نیز برداشت و نگاه یکسانی نسبت به حافظ و جهان بینی حافظی وجود ندارد ، از مرتضی مطهری گرفته تا احمد شاملو وبسیاری دیگر بزرگان، هر کسی ازظن خود دست به تفسیر و تحلیل دیوان زده اند . کافی است تا مقایسه کنیم تصویری را که هر کدام از این ها از حافظ ارائه می کنند تا به تاویل پذیری این گنجینه زبان فارسی بیشتر پی ببریم ، تفاوت از زمین است تا آسمان و شاید حتی بالاتر .........یکی حافظ را عارفی آسمانی می بیند که در پس هر کلمه و حتی هر حرفش معنایی عرفانی و خداشناسانه نهفته است و آن دیگری دقیقا آن سوی ماجرا .......
مثال های فراوان می توان ارائه کرد برای نشان دادن تاویل پذیری دیوان ، اما برای مثال ، شاید بد نباشد بیت زیر که انصافا مخ این حقیر را تا مرز هنگ شدن پیش برد ........ا
خم ها همه در جوش و خروشند زمستی ، وآن می که در آنجاست حقیقت نه مجازست
و شاید از همین روست که نکته بینی ، خردمندانه حافظ را حافظه ما خوانده است ........
گذشته از همه ی این ها ، چگونگی انتقال مفاهیم و معناهای گسترده در دیوان به مخاطب ناآشنایی که نه حافظ را می شناسد ، نه زمانه او را و نه حتی کوچکترین پیش شناختی دارد نسبت به ادبیات فارسی ودایره لغات و نمادها و سمبل های رایج در این زبان ، آن هم در قالب زبانی دیگر بر پیچیدگی موضوع می افزاید . سختی های کار البته به اینجا ختم نمی شوند ، اما از آن جا که نه سواد این قلم و نه موضوع اصلی این پست ، اجازه ی شرح و بسط بیشتر این مسئله را نمی دهند ، از بیان دیگر نکات در این زمینه می پرهیزیم .
شاید خود حافظ نیز از دشواری هایی که در انتقال این نظم پریشانش نهفته است ، به خوبی آگاه بوده است ، چرا که سروده است
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه ، که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
................................
آوردن این ها همه از آن جهت بود که بگویم دو هفته ای می شود که در کتابخانه به اثری برخوردم با عنوان عشق ،عاشق، معشوق که در حقیقت گزیده ایست از صد غزل حافظ به انتخاب و ترجمه ونسان منصور مونتی شرق شناس بزرگ ،فقید، با همکاری اکبر تجویدی . ناشر کتاب انتشارات سندباد است که با یونسکو به طور مشترک بر روی این کتاب همکاری داشته اند ، مزیتی که این کتاب برایم داشت این بود که هر غزل را به خط خوش فارسی با ترجمه اش به زبان فرانسه در مقابل هم آورده است که این فرصتی است برای مخاطب آشنا به هر دو زبان برای مقایسه و یادگیری لغات و معادل های آن ها در هر دو فرهنگ . هر چند به دلایلی که در ابتدا ذکر شد ، دیوان حافظ به زبان فرانسوی تفاوت بسیارفاحشی، چه از لحاظ محتوا و چه از لحاظ زیبایی های ادبی و هنری و دیگر زمینه ها ، با نسخه فارسی اش دارد ، اما با این حال نمی توان از توانایی بالای مترجمین که به بهترین شکل ممکن و به طور قابل تحسینی ، سعی در انتقال مفاهیم کرده اند ، گذشت .-لازم به ذکر است که البته این تنها ترجمه موجود از دیوان حافظ به زبان فرانسه نیست -
برای دوستان آشنا به زبان فرانسه به عنوان نمونه چند بیتی در زیر می آید .......ا
حالی درون پرده بسی فتنه می رود ، تا آن زمان که پرده برافتد چه ها کنند
il y a tellement d'épreuves /derrière le voile divin/ que , lorsqu'il tombe/ on ne sait rien/des intentions du plan divin
شکر شکن شوند همه طوطیان هند ، زین قند پارسی که به بنگاله می رود
si tous les perroquets indiens /vont croquer du sucre de canne / c'est que le persan est si doux / qu'on le parle jusqu'au Bengale
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی ، گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
qui n'est pas initié ignore la musique / car son oreille est sourde au message angélique
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت ، حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو
au feu de l'hypocrisie / la récolte de la foi brulera /Hafez , rejette ta robe de bure et va !e


متاسفانه آخر این هفته باید کتاب را برگردانم ..............ا

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

مولانا و مست


مجالس (سماع) غالبا در مدرسه ی مولانا یا در خانه ی خاصان وی برپا می شد و به کسانی که با آداب سماع راست بیگانه بودند اجازه ی ورود داده نمی شد ، اما اگر بیگانه ای هم احیانا به مجلس راه پیدا می کرد حضور او تا ممکن بود با حرمت و ادب تلقی می گشت و از رنجانیدن او اجتناب می شد . چنان که یک بار مستی به سماع وی راه یافت ، از هنگامه ی وجد و رقص یاران به شور آمد و به پایکوبی و دست افشانی برخاست . در آن حال هم از بیخودی خویش گه گاه خود را به مولانا که مستغرق وجد روحانی بود می زد و او را از احوال و غلبات خویش باز می داشت ، یاران ، او را به لزوم رعایت حریم مولانا توجه دادند و چون نشنید و عربده آغاز کرد او را برنجانیدند . چون مولانا آن ها را از این کار منع کرد گفتند مست است ، مولانا بانگ زد که شراب او خورده است ، شما بدمستی می کنید ؟

به نقل از کتاب پله پله تا ملاقات خدا (صفحه 182_181)، دکتر عبدالحسین زرین کوب

۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

شازده کوچولو


من نیز یک کلاه می بینم .......ا
و از دیدن این کلاه ترسم نمی گیرد ........ا
این یعنی من هم جزء آدم بزرگ ها شده ام........ا
و برای خودم کسی شده ام ..........ا
پس از این به بعد ، باید با من در مورد چیزهای مهمی مثل بریج و گلف و سیاست و کراوات حرف بزنید ......ا
...........
.................
...........................
شازده کوچولوی من کجایی ؟
این جا یک نفر به کمکت احتیاج دارد
نگذار در دنیای موهوم و ترسناک آدم بزرگ ها غرق شوم ........ا

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

اصفهان


بسیار گفته اند و می گوییم و خواهند گفت از اصفهان ، شهری که نصف جهان می خوانیمش، شهر زاینده رود ، شهر گل ، شهر هنر ، شهری که هر چه بگویم باز هم حق مطلب ادا نمی شود .
کم نبوده اند نویسندگان و شعرا و سیاحان خارجی که قلم به وصف و تحسینش دوانده اند ، در این میان شعر گیوم آپولینق ، شاعر بزرگ قرن بیستمی فرانسه ، نظرم را جلب کرد ، چه برای منی که هر شب و هر روز در این دیار به یاد اصفهان عزیزم هستم خواندن نوشته هایی از این دست جذابیت زیادی دارد ، قصد نداشتم درد دل کنم ، اما بدانید که این شعر کمی تسلی ام می دهد ، تسلی می دهد دردی را که هر بار با تمام وجود احساس می کنم از دیدن چهره های متعجب و حیران مردمان این جا و آن جای دنیا که هر بار برایشان از اصفهان می گویم ، از میدان هایش ، از پل هایش ، از مردمانش ، اکثرا اولین بار است که نامش را می شنوند و طبیعتا هیچ چیز از آن نمی دانند، همین طور است برای مولانا و حافظ و سعدی و تخت جمشید و دماوند و نصف جهان و .............. بگذریم ...........شاید در فرصت دیگری در این مورد نوشتم
اما آن چه در ادامه می خوانید شعری است از شاعر فرانسوی مذکور با عنوان اصفهان ، در ابتدا قصد داشتم خودم شعر را ترجمه کنم ، اما هر چه فکر کردم ، دیدم بهتر از ترجمه ای که آقای محمد تقی غیاثی کرده اند نمی شود .........
قبل از آن بخوانید این بیت حافظ را از زبان من ...................
هوای کوی تو از سر نمی رود آری/ غریب را دل سرگشته با وطن باشد


اصفهان

به خاطر گل های سرخت

حاضر بودم سفر دور و دراز تری در پیش گیرم

آفتاب تو آن آفتابی نیست

که در سرزمین های دیگر می تابد

ونغمه های سازت

که با سپیده دمان هماهنگ می شود

از این پس ، برای من

معیار هنر است .

ای چهره معبود !

من شعر خود و همه هنرها را

با خاطره آنها خواهم سنجید

اصفهان

با آن نغمه های بامدادی خود

رایحه گلهای سرخ باغهایش را

بیدار می کند .

من روانم را ،در همه عمر خویش

با گل سرخ عطرآگین ساخته ام

اصفهان ، ای شهر خاکستری

با آن کاشی های نیلگونت

گوئی تو را با تکه های آسمان و خاکت

پدید آورده اند

و در میانه ، روزنی از نور نهاده اند ....

من ، اینجا برادر صنوبران هستم

ای صنوبران زیبا، ای برادران لرزانم

که در شرق نماز میگذارید

فرزندان غربی خود را بازشناسید .


دوستانی که مایلند شعر را به زبان فرانسوی مطالعه کنند ، به اینجا بروند

۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

فراز


برای دوست خوب و یار موافق و البته بی وفا ، فراز

شوخ طبع بود و گاهی هم بی مزه ، طبع شعر عالی ای داشت و ادبیات رو هم خیلی دوست داشت و هم نسبتا خوب می شناخت ، سنت گرا بود و با هایکو شدیدا مخالفت می کرد ، اصالتا استقلالی بود ، اما با وجود لر بودنش خودش رو طرفدار سپاهان جا می زذ و می گفت که تیم شهرمونه و از این جور حرف ها و منم که شدیدا پرسپولیسی بودم تحمل حرف هاش رو نداشتم،همیشه کلی با هم کل کل می کردیم ، فراز خوبیش این بود که اهل دل بود ، درد داشت ، آدم از حرف زدن باهاش کیف می کرد ...............
هر روز صبح با دوچرخه می رفتیم مدرسه و برمی گشتیم ، سر کلاس پیش هم می نشستیم ته کلاس ، بعضی وقت ها چرت می گفتیم ، بعضی وقت ها هم سر موضوع های جدی با خودکار روی کاغذ حرف می زدیم ، همون جا بود که اولین بار زمستان اخوان ثالث رو نشونم داد و کلی هم کیف کردم ، یادمه یه بار سر کلاس جغرافی من کویر می خوندم و اون هم یه کتاب شعر که دبیرمون آقای قطره سامانی رسید و مچمون رو گرفت ، و برخلاف انتظار شروع کرد به خوندن کویر و بعد هم کلی راجع بهش برامون حرف زد ...........
یادش به خیر ، تو انجمن ادبی مدرسه هم همیشه با هم بودیم ، اعلامیه می زدیم به در و دیوار ، قرار بود یه نشریه راه بندازیم که نشد ، شب شعر هم همین طور ...
چند وقت بعدش ،با این که رشتمون ریاضی فیزیک بود ، فراز تو المپیاد ادبی شرکت کرد و مقام خوبی هم اورد ، کلی خوشحال شدم و ذوق کردم، البته نامرد نکرد حتی یه شیرینی ساده هم بده ........
تا این که گذشت و من راهی سفر شدم ، برای خداحافظی قرار گذاشتیم رفتیم پارک ، کنار زاینده رود ، گپ زدیم ، بش گفتم نکنه یه وقتی هم رو فراموش کنیم ، اون روز فراز برام یه کتاب شاملو کادو گرفته بود ، آهنگ های فراموش شده .....

از اون وقت تا حالا من که سر حرفم بودم و هنوز هم هستم ، براش ایمیل دادم ، بش زنگ زدم ، تو فیس بوک براش پیام گذاشتم ، مستقیم و غیرمستقیم به این و اون براش پیغام و خداقوت کنکور دادم ، اما می دونم که سرش شلوغه و حسابی گرفتار درس ومشق و کنکوره ، برای همین خبری ازش نیست ......... همه ی این ها رو براش این جا نوشتم که بش بگم به یادش هستم ، که بگم خودش و رفاقتش برام خیلی عزیزند ......
صفحه ی اول کتابی که به من کادو داد ، با خط بدش برام نوشته بود .....

شاید نام کوه مقدس را شنیده باشی ، همان که مرتفع ترین قله ی دنیاست ، اگر به بلندای آن برسی تو را یک آرزو بیش نیست ، که فرود آیی و در کنار ساکنان ژرف ترین دره ها سکنی گزینی ، و از این رو آن را کوه مقدس نامیدند




۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

روز اردیبهشتی


چه اسفندها...آه!


چه اسفندها دود كرديم!


براي تو اي روز ارديبهشتي


كه گفتند اين روزها مي رسي


از همين راه!


(قيصر امين پور)

۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

جوانمرد ، نام دیگر تو


هزاران معجزه میان آسمان و زمین معطل است ، دستی باید تا معجزه ها را فرود آورد و آن دست جوانمرد است .

همیشه فکر می کردم که این ما هستیم که انتخاب می کنیم چه کتابی هایی رو بخونیم و چه کتاب هایی رو نخونیم ، اما الان می بینم که همیشه هم این طور نیست . گاهی بدون این که بخواهیم و یا متوجه بشیم ، کتابی ما رو انتخاب می کنه و ما رو به سمت خودش جذب می کنه ، درست مثل یک آهن ربا ..............
خوب به یاد دارم ، مشهد بود ، برای اردو چند روز آخر سال رواز طرف دبیرستان رفته بودیم اردو ( و چه قدر هم خوش گذشت ) ، یکی از روزها برنامه ی خرید کتاب داشتیم ،به یک مجتمع کتابفروشی، که اسمش رو هم به یاد ندارم ولی فقط می دونم که نزدیک موزه نادر شاه بود، رفتیم . خیلی بودیم ، از این مغازه به اون مغازه و از این کتاب به اون کتاب ، در این هاگیر و واگیر ، آقای شاهپیری ، معلم و دوست خوبم رو پیدا کردم و از ایشون خواهش کردم که چند تا کتاب خوندنی به من معرفی کنند ، رفتیم به یک از مغازه که صاحب مغازه با آقای شاهپیری آشنا بود ، چند تا کتاب گرفتم ، اما دم بیرون اومدن بود که بی هوا چشمم افتاد به یک کتاب ، با یک جلد عجیب و متفاوت ،تیترش توی نور برق می زد ، جوانمرد نام دیگر تو ، نوشته خانم عرفان نظر آهاری ، قبلا ندیده بودمش ، نویسندش رو هم نمی شناختم ، از آقای شاهپیری پرسیدم که بگیرم یا نه ،گفتند بگیر ، از قضا ایشون با خانم نظرآهاری آشنا هم بودند ، خودمونیم ،پیش خودم گفتم حالا ما که این همه کتاب گرفتیم اینم روش ، ضرر که نداره ، فوقش نخواستیم میدیمش به یکی دیگه ، غافل از این که جوانمرد من رو انتخاب کرده بود ، آروم و بی سر و صدا .......
اون اردو به خوبی و خوشی گذشت و ما هم برگشتیم خونه ، چند وقت بعد هم بار سفر رو بستیم و اومدیم به این دیار ، خیلی کتاب هام رو با خودم اوردم ولی جوانمرد توش نبود ، تا این که امسال عید جوانمردی کلی کتاب برام اورد ، پریدم روی کارتون کتاب ها و بازش کردم ، دوباره چشمم افتاد به جوانمرد ، نام دیگر تو ، به خودم گفتم بذار حالا که دیگه این کتاب این همه راه رو اومده بخونمش دیگه ، شب شد و شروعش کردم ...............
کتاب راجع به آیین فراموش شده جوانمردیه ، آیینی که تو این دوره و زمونه تنها چیزی که ازش به جا مونده اسمشه ، هر چند که داستان ها بر اساس شرح حال شیخ ابوالحسن خرقانی نوشته شده اند اما برای من و شاید برای نویسنده هم ، با توجه به عنوان و همچنین مقمدمه ، جوانمرد ، شخصیت اصلی کتاب یک فرد خاص و مشخص نیست بلکه یک تیپ و یک مرام هست ، زمان و مکان نداره ، این بار الزاما مرد هم نیست .
نویسنده کتاب رو به جوانمرد خاکی تقدیم کرده ، متن کتاب روان و خوندنیه ، 40 داستان کوتاه ولی پخته و دل نشین .
اون شب بدون این که متوجه گذشت زمان بشم ، تا سرم رو بالا کردم دیدم که کتاب رو تموم کرده ام ، به همین زودی

غریب نه آن است که تنش در این جهان غریب باشد ، غریب آن است که دلش در تن غریب است . و ما این چنینیم با دلی غریبه در تن خویش .


اگر خاري به پاي كسي برود، كسي كه آن سوي دنيا زندگي مي‌كند، آن خار به پاي جوانمرد فرو رفته است. جوانمرد است كه درد مي‌كشد.
اگر سنگي، سري را بشكند، اگر خوني در جايي جاري شود، اين جوانمرد است كه زخمي مي‌شود، اين خون جوانمرد است كه جاري مي‌شود.
اگر اندوهي در دلي بنشيند، اگر دلي بگيرد و بشكند، آن اندوه ازآن جوانمرد مي‌شود و آن دل جوانمرد است كه مي گيرد و مي‌شكند.
جوانمرد گفت: خدايا چرا اين همه باخبرم مي‌كني از هر خار جهان و از هر خون جهان و از هر اندوهش، چرا جهان به اين بزرگي را در تن كوچك من جا داده اي؟
خدا گفت: جهان را در تو جا داده‌ام؛ زيرا جوانمرد نخواهي شد، مگر آن كه جهان مرد باشي!

این هم سایت عرفان نظرآهاری

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

آلیس در سرزمین عجایب


ذهن مثل پرنده ایه که اگه رها باشه تا ناکجاآباد پرواز می کنه و حد و مرزی هم نمیشناسه .

آلیس در سرزمین عجایب ،فیلم جدید تیم برتون ، چند هفته ای هست که پرده های سینماها رو تسخیر کرده و تا به الان هم فروش قابل توجهی داشته . جدای از داستان جذاب فیلم ، دو تا فاکتور دیگه هم بودند که برای من اهمیت خیلی زیادی داشتند ، یکی حضور جانی دپ، بازیگر مورد علاقه من، و دیگری هم سه بعدی بودن فیلم .
سرزمین عجایب ، این بار از نگاه تیم برتون ، به قدری اعجاب برانگیز هست که آدم رو به مدت حدود دو ساعت روی صندلی سینما میخکوب کنه .
آلیس در سرزمین عجایب به آدم این فرصت رو می ده که تا یک بار دیگه به دنیای کودکیش برگرده ، به دنیای خیال ها و تصوراتش ، دنیایی که شاید خیلی از ماها خیلی وقته فراموشش کردیم ودیگه الان به چشم حقارت بهش نگاه می کنیم .
با دیدن این فیلم ، آدم به این دنیای جدی و خشکی که توش زندگی می کنه شک می کنه و دوباره همه چیز رو برای خودش از نو مرور می کنه .

بدون شک همه ما مثل آلیس ، دختری که نخواست تسلیم دنیای خسته کننده ی آدم بزرگ ها بشه ، برای خودمون یک سرزمین عجایب داریم ، ولی جرات این رو که قدم به این دنیای دوست داشتنی بذاریم و توش زندگی کنیم رو نداریم .
من که از دیدن این فیلم خیلی لذت بردم .
این هم تیزر فیلم در یوتیوب ...........