۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

زنگ انشا


خوب یادمه، انگار همین دیروز بود ............ء
آروم اومد تو کلاس، همون مانتوی هر روزیش رو پوشیده بود ، مبصر برپا داد و ما از جا بلند شدیم و مثل هرصبح شروع کردیم یکصدا به گفتن : (بسم الله الرحمن الرحیم ، به نام خداوند بخشنده مهربان ، معلم عزیز سلام ) ،لبخند زیبایی رو که منتظرش بودیم به لباش نشست ، تشکر کرد و ما نشستیم . گچ رو برداشت و روی تخته سیاه موضوع انشا رو نوشت . مدادها رو برداشتیم و شروع کردیم نوشتن .........ء
کلی عجله داشتم برای این که اولین کسی باشم که انشاش رو تموم کرده و با این کارم برای بقیه کلی پز بیام .
دوست داشتم هر جمله ی قشنگی که اینجا و اونجا شنیده بودم و یا خونده بودم رو به زور هم که شده تو انشام جا بدم - بچپونم - ، تموم وجودمو می گرفتم به کار برای نوشتن یه جمله درست حسابی، بعضی وقتا که دیگه کفگیرم به ته دیگ می خورد شروع می کردم به تعریف کردن از معلم - همون پاچه خواری !- ، بدیش این بود که باید خوش خط هم می نوشتیم ،اونم من ، آخه من و خوش خطی ؟ء
هر جوری که بود با کلی ذوق و شوق انشامو تموم کردم و اونوقت بود که مثل همیشه دستمو تندی بردم بالا برای این که برم برای بقیه بخونم ......... همیشه خوندنش برام سخت تر از نوشتنش بود ، باید صاف وای میستادی و بلند میخوندی ، اگه تته پته می کردی سر و صدای کلاس بلند میشد و اونوقت بود که اخمای خانوم میرفت تو هم ..............کار آسونی نبود ! اما من اون روزرفتم و محکم وایستادم و شروع کردم به خوندن ، خوب هم خوندم ، تموم که شد زل زدم به چشاش ، آخه میشد از چشاش فهمید که انشات خوب بوده یا نه ، لبخندی زد و دفترمو گرفت و یه بیست دلچسب داد با یه هزار آفرین، بعدشم گفت که کلاس برام دست زدند ، منم خودمو کلی گرفتم و با غرور رفتم ته کلاس سر جام نشستم ........... خلاصه خیلی چسبید ! یادش به خیر !ء
-------------------
در اخبار خوندم که انشا از درسای مدارس ابتدایی حذف شده ......... واقعا متاسفم ، ما که فقط تا آخر راهنمایی انشا داشتیم یاد نگرفتیم چهار تا جمله درست بنویسیم و حالا برای نوشتن یه خاطره تو وبلاگمون کلی زور میزنیم، وای به حال این طفل معصومایی که از اول انشا ندارند .............زنگ انشا فقط برای نوشتن چند تا جمله قشنگ نیست ، درس زندگیه ، اصلا اگه دست من باشه میگم مهمترین درسی که وجود داره همین انشاست !ء
جدای از این که این بچه ها نوشتن یاد نمی گیرند ، کلی خاطره خوب رو هم از دست میدند ،نسلی که خاطره نداشته باشه ، هویت هم نداره ، اصلا هیچ چیز نداره ! و این یعنی یک فاجعه !ء

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

شب قدر


لیله القدر در جان من و شماست . نباید جای دیگر دنبال آن بگردیم . اگر بعد از یک ریاضت نسبتا طولانی شخصیت آدمی متحول شد ، آن تحول همان شب قدر است و همان شبی است که از هزار ماه برایش بهتر است چون اگر هزار ماه سلوک بی قاعده می کرد ، معلوم نبود بتواند آن جهشی را پیدا کند که در این ماه حاصل می آید . به همین جهت ، شب قدر ، مبارک است ، اما برای کسانی که پا به آن بگذارند و شب قدر در وجودشان حادث شود (......) آن نیک بختانی که در این شب ها به میمنت و مبارکی به شب قدر خویش دست یافتند و طعم عنایت الهی را چشیدند ، باید شاکر باشند و آن ناکامانی که انتظارشان در شب بیست و یکم یا بیست و سوم ، به ثمر نرسید و محجوبیت و تیرگی شان همچنان برجا ماند نیز نباید مایوس شوند . در احوال باطن خویش تفقد کنند و به تدارک مافات بپردازند و در انتظار روزها و شب های قدر تا پایان ماه رمضان و حتی بعد از آن باشند . زیرا همیشه باب رحمت و فضل الهی باز است .

به نقل از کتاب حدیث بندگی و دلبردگی ، دکتر عبدالکریم سروش

۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

زنده رود باغ کاران یاد باد !ء
























اوایل تابستان بود که از دوست بزرگواری شنیدم که نام منطقه ای که باغ کاران در آن قرارگرفته بود و البته تا همین اواخر هم به همین نام خوانده می شد را عوض کرده اند .

همچنین زاینده رود هم که خشکیده بود و دیگر لجن زاری بیشتر نبود ( با خودم گفتم خوب است که نام زاینده رود را هم بردارند و به جایش لجن رود بگذارند ) ، البته الان خبر ندارم که هنوز وضع به همان شکل است یا نه .

حالا واقعا می توان بیت یادشده از حافظ را با حس و حال بیشتری خواند ، چرا که دیگر نه زنده رودی مانده است و نه باغ کارانی و فقط می توان گفت یاد باد آن روزگاران یاد باد !ء

باشد تا حق گزارانی پیدا شوند و کوششی کنند در جهت بهبود اوضاع