۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

ریشه لغوی عشق


توجه »»»»»» این یک پست رمانتیک و عاشق گونه و عزیزم قربونت برمی و فدات بشم و میمیرم برات و این ها نیست که معمولا هم تو این وبلاگ های با قالب صورتی رنگ و قلبی قلبی می نویسند ، اشتباه نکنید لطفا ! ، همچنین نویسنده این هذیان های منطقی به هیچ وجه ادعایی در مورد شناخت عشق اعم از واقعی و غیرواقعی آن ندارد


این روزا از بس حرف عشق اینجا و اونجا سر زبون هر ننه قمری افتاده ، دیگه عشق برای من یکی که تبدیل به یه کلیشه شده که بعضیا باش قافیه های شعر و معر هاشون رو پر می کنند ، بعضیا باش نوشته هاشون رو به زور رمانتیک می کنند ، بعضیا با اون رفع حاجت زیرشکمی می کنند و .............ء
من تا همین اوایل تابستون هم نمی دونستم که کلمه عشق از چه ریشه ایه و از کجا میاد ، یه شب تو باغ هتل عباسی اصفهان وقتی داشتیم از کنار یه درخت بلند رد می شدیم بود که یه دوست بزرگوار برام تعریف کرد که عشق از چه ریشه ایه ..........ء

گویند که عشق مأخوذ از عَشَقه است و آن نباتی است که اعراب آن را لبلاب گویند (پیچک فارسی ) ، چون بر درختی بپیچد آن را خشک کند، همین حالت عشق است بر هر دلی که طاری شود صاحبش را خشک و زرد کند.......ء

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

سفر


مرغکان، بر سر دریا ، آرام
بال بگشوده به راه سفرند
( نقشی افتاده بر آن پرده ی لرزان حریر )

گویی از پنجره ی ابر به ناگه دستی
کاغذی چند سپید ،ء
پاره کرده است و فرو ریخته زآنجای به زیر

-م . سرشک -

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

پیرمرد آمریکایی

دور میز نشسته بودیم، مردی فرانسوی ، زنی مراکشی ، زنی ژاپنی و سه پیرمرد آمریکایی ، فرانسوی از یکی از سه پیرمرد آمریکایی پرسید : <علاقه های شما بیشتر در چه زمینه هایی هستند ؟>
پیرمرد بدون مکث جواب داد : < زن ها !!!! >

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

آخرین جن گیری


رفتم سینما یه فیلم وحشتناک ببینم ، <آخرین جن گیری> ................. از وسطای فیلم که شروع کرد به هیجانی شدن و وحشتناک شدن به سرم زد که سرمو ببرم جلو و دم گوش نفر جلوییم یه هوووووووووو ی باحال و وحشتناک بکنم و بترسونمش ، تا آخر فیلم داشتم همچین کاریو از زاویه های مختلف تصور می کردم و می خندیدم .............. فکرشو بکنید>>>>>خیلی باحال میشد ......... البته جرأت نکردم که همچین کاری بکنم ......ء
همیشه میشه از تو دل یه وضیعت بد ، یه وضعیت خوب دراورد (اینم نتیجه گیری اخلاقیش ! )ء

۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

عید فطر حافظانه

روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست, می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
-------------------------------------------------------------------------------------
حافظ منشین بی مِی و معشوق زمانی، کایّام گل و یاسمن و عید صیام است
-------------------------------------------------------------------------------------
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد, هلال عید به دور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد, که خاک میکده عشق را زیارت کرد
-------------------------------------------------------------------------------------


همین که ساغر زرین خور نهان گردید، هلال عید به دور قدح اشارت کرد
-------------------------------------------------------------------------------------
جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید. هلال عید در ابروی یار باید دید
-------------------------------------------------------------------------------------
عید است و آخر گل و یاران در انتظار, ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار
-------------------------------------------------------------------------------------
ساقیا آمدن عید مبارک بادت ، وان مواعید که دادی مرود از یادت
-------------------------------------------------------------------------------------
ساقى بيار باده كه ماه صيام رفت ، درده قدح كه موسم ناموس و نام رفت
-------------------------------------------------------------------------------------
حافظ چو رفت روزه و گل نيز مى رود. ناچار باده نوش كه از دست رفت كار
-------------------------------------------------------------------------------------
روزه هر چند که مهمان عزيزاست اي دل ، صحبتش موهبتي دان و شدن انعامي


عید همه مبارک ، اگه بیت دیگه ای از حافظ تو همین زمینه دارید بذارید لطفا

۱۳۸۹ شهریور ۱۱, پنجشنبه

پریدن ایده ها


بعضی وقتا یه ایده هایی به سر آدم میزنند که باید همون موقع تو هوا چسبیدشون ، من به این نتیجه رسیدم که شاید بد نباشه آدم همیشه یه دفترچه یادداشتی چیزی دم دستش داشته باشه تا این ایده ها رو تندی بنویسه ، اگه همون موقع ننویسیدشون می پرن به کلی ، مثلا نمونش همین دیشب که من داشتم دست و صورتم رو می شستم یهو بی هوا یه ایده و موضوع خیلی باحال برای نوشتن تو وبلاگم به ذهنم اومد که متاسفانه همون موقع یادداشتش نکردم و نتیجش هم این شد که فراموشش کردم و الان دارم این خزعبلات رو بجاش می نویسم ، سرتون رو بی خود درد نیارم ، لب کلام این که همیشه هم به ذهنتون اطمینان نکنید ، بد نیست اگه بعضی وقتا فکراتون رو یه جایی ثبت کنید !ء