هزاران معجزه میان آسمان و زمین معطل است ، دستی باید تا معجزه ها را فرود آورد و آن دست جوانمرد است .
همیشه فکر می کردم که این ما هستیم که انتخاب می کنیم چه کتابی هایی رو بخونیم و چه کتاب هایی رو نخونیم ، اما الان می بینم که همیشه هم این طور نیست . گاهی بدون این که بخواهیم و یا متوجه بشیم ، کتابی ما رو انتخاب می کنه و ما رو به سمت خودش جذب می کنه ، درست مثل یک آهن ربا ..............
خوب به یاد دارم ، مشهد بود ، برای اردو چند روز آخر سال رواز طرف دبیرستان رفته بودیم اردو ( و چه قدر هم خوش گذشت ) ، یکی از روزها برنامه ی خرید کتاب داشتیم ،به یک مجتمع کتابفروشی، که اسمش رو هم به یاد ندارم ولی فقط می دونم که نزدیک موزه نادر شاه بود، رفتیم . خیلی بودیم ، از این مغازه به اون مغازه و از این کتاب به اون کتاب ، در این هاگیر و واگیر ، آقای شاهپیری ، معلم و دوست خوبم رو پیدا کردم و از ایشون خواهش کردم که چند تا کتاب خوندنی به من معرفی کنند ، رفتیم به یک از مغازه که صاحب مغازه با آقای شاهپیری آشنا بود ، چند تا کتاب گرفتم ، اما دم بیرون اومدن بود که بی هوا چشمم افتاد به یک کتاب ، با یک جلد عجیب و متفاوت ،تیترش توی نور برق می زد ، جوانمرد نام دیگر تو ، نوشته خانم عرفان نظر آهاری ، قبلا ندیده بودمش ، نویسندش رو هم نمی شناختم ، از آقای شاهپیری پرسیدم که بگیرم یا نه ،گفتند بگیر ، از قضا ایشون با خانم نظرآهاری آشنا هم بودند ، خودمونیم ،پیش خودم گفتم حالا ما که این همه کتاب گرفتیم اینم روش ، ضرر که نداره ، فوقش نخواستیم میدیمش به یکی دیگه ، غافل از این که جوانمرد من رو انتخاب کرده بود ، آروم و بی سر و صدا .......
اون اردو به خوبی و خوشی گذشت و ما هم برگشتیم خونه ، چند وقت بعد هم بار سفر رو بستیم و اومدیم به این دیار ، خیلی کتاب هام رو با خودم اوردم ولی جوانمرد توش نبود ، تا این که امسال عید جوانمردی کلی کتاب برام اورد ، پریدم روی کارتون کتاب ها و بازش کردم ، دوباره چشمم افتاد به جوانمرد ، نام دیگر تو ، به خودم گفتم بذار حالا که دیگه این کتاب این همه راه رو اومده بخونمش دیگه ، شب شد و شروعش کردم ...............
کتاب راجع به آیین فراموش شده جوانمردیه ، آیینی که تو این دوره و زمونه تنها چیزی که ازش به جا مونده اسمشه ، هر چند که داستان ها بر اساس شرح حال شیخ ابوالحسن خرقانی نوشته شده اند اما برای من و شاید برای نویسنده هم ، با توجه به عنوان و همچنین مقمدمه ، جوانمرد ، شخصیت اصلی کتاب یک فرد خاص و مشخص نیست بلکه یک تیپ و یک مرام هست ، زمان و مکان نداره ، این بار الزاما مرد هم نیست .
نویسنده کتاب رو به جوانمرد خاکی تقدیم کرده ، متن کتاب روان و خوندنیه ، 40 داستان کوتاه ولی پخته و دل نشین .
اون شب بدون این که متوجه گذشت زمان بشم ، تا سرم رو بالا کردم دیدم که کتاب رو تموم کرده ام ، به همین زودی
غریب نه آن است که تنش در این جهان غریب باشد ، غریب آن است که دلش در تن غریب است . و ما این چنینیم با دلی غریبه در تن خویش .
اگر خاري به پاي كسي برود، كسي كه آن سوي دنيا زندگي ميكند، آن خار به پاي جوانمرد فرو رفته است. جوانمرد است كه درد ميكشد.
اگر سنگي، سري را بشكند، اگر خوني در جايي جاري شود، اين جوانمرد است كه زخمي ميشود، اين خون جوانمرد است كه جاري ميشود.
اگر اندوهي در دلي بنشيند، اگر دلي بگيرد و بشكند، آن اندوه ازآن جوانمرد ميشود و آن دل جوانمرد است كه مي گيرد و ميشكند.
جوانمرد گفت: خدايا چرا اين همه باخبرم ميكني از هر خار جهان و از هر خون جهان و از هر اندوهش، چرا جهان به اين بزرگي را در تن كوچك من جا داده اي؟
خدا گفت: جهان را در تو جا دادهام؛ زيرا جوانمرد نخواهي شد، مگر آن كه جهان مرد باشي!
این هم سایت عرفان نظرآهاری