گفتم که : صلح ، عشق ، سلامت ، برابری
گفتم که : زیستن همه با هم به آشتی
باشد که تا خرد بنشیند به داوری
ناگاه ، اهرمن
برجست از کمینگه و ، دیوار آتشی
برکرد در میان من و آرزوی من
خود برفراز ، سرخوش ازین فتنه گستری
اینک چه بایدم ؟
جز جنگ ناگزیر
از بهر آشتی ؟
پا می نهم در آتش و سر می دهم سرود
چشم انتظار آن که بیاید به یاوری
سیاوش کسرایی ، از خون سیاوش ، صفحه 339 ، انتشارات سخن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر